فصل چهارم: خاطرات آیت الله محمود قوچانی
اخراج ایرانی ها از عراق و برخورد امام
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

محل نشر : تهران

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

اخراج ایرانی ها از عراق و برخورد امام

‏ حاج آقا درباره ماجرای خروج ایرانی‏‏‌‏‏ها از عراق خاطره‏‏‌‏‏ای در ذهن دارید؟‏

‏ بله، به هنگام اخراج ایرانی‏‏‌‏‏ها از عراق توسط دولت بعث، دولت عراق مردم ایران ‏‎ ‎‏را خیلی اذیت کرد. در ماجرای جدا شدن بحرین از ایران و درگیری‏‏‌‏‏ها بر سر جزایر ‏‎ ‎‏تنب کوچک و تنب بزرگ و ابوموسی عراق اعلام کرد که تمام ایرانی‏‏‌‏‏ها باید ظرف ‏‎ ‎‏شش روز عراق را ترک کنند. همهمه و ولوله خاصی به پا شد که برای مردم بسیار ‏‎ ‎‏رقت بار بود، حتی برای افراد متمکن، چه برسد به بیچاره‏‏‌‏‏ها و مستضعفین که هیچ جا ‏‎ ‎‏سرپناهی ندارند. به یاد دارم که روز دوم یا سوم آغاز این ماجرا بود که حضرت امام ‏‎ ‎‏درباره مسأله خروج ایرانی‏‏‌‏‏ها یک تلگراف بیست صفحه‏‏‌‏‏ای برای حسن‏‏‌‏‏البکر فرستادند. ‏‎ ‎‏ایشان آن تلگراف را به فارسی ارسال کردند تا آن‌ها خودشان به عربی ترجمه کنند اما ‏‎ ‎‏پاسخی نیامد.‏

‏به خاطر دارم که شبیب المالکی، استاندار وقت کربلا، خدمت امام آمد که خاطر ‏‎ ‎‏ایشان را التیام دهد. قول‏‏‌‏‏هایی هم داد و رفت ولی باز جوابی نیامد. مردم همین طور ‏‎ ‎‏گروه گروه بار می‏‏‌‏‏بستند و حرکت می‏‏‌‏‏کردند. مرحوم ابوی و اخوی‏‏‌‏‏ها و ما نیز بارها را ‏‎ ‎‏بسته بودیم و هر کس آماده می‏‏‌‏‏شد کامیونی می‏‏‌‏‏گرفت و به سمت مرز ایران ‏


‏به راه می‏‏‌‏‏افتاد. امام خیلی عصبانی شده بودند از اینکه این بی‏‏‌‏‏غیرت‏‏‌‏‏ها همین جور مردم ‏‎ ‎‏را جارو می‏‏‌‏‏کردند و آن‌ها را کوچ می‏‏‌‏‏دادند و کسی پاسخگو نبود.‏

‏امام چه در زمانی که در ایران بودند و چه در ایامی که در عراق در تبعید بودند ‏‎ ‎‏در مقابله با مسائل اولین کاری که می‏‏‌‏‏کردند این بود که مبارزه منفی آغاز می‏‏‌‏‏کردند و در ‏‎ ‎‏مرحله اول کلاس درس را تعطیل می‏‏‌‏‏کردند و اگر نتیجه‏‏‌‏‏ای نمی‏‏‌‏‏داد نماز جماعت را ‏‎ ‎‏تعطیل می‏‏‌‏‏کردند. در این قضیه نیز چنین عکس‏‏‌‏‏العمل‏‏‌‏‏هایی نشان دادند. به دنبال آن ‏‎ ‎‏دانشجویان مسلمان کشورهای مختلف در اروپا و کشورهای دیگر خبردار شدند و ‏‎ ‎‏رئیس جمهور عراق را با سیلی از تلگراف‏‏‌‏‏ها سؤال‏‏‌‏‏پیچ کردند و به او حمله نمودند که ‏‎ ‎‏چرا خاطر امام را مکدر کرده است و تهدید کردند که اگر قرار باشد خاطر امام مکدر ‏‎ ‎‏شود ما نیز چنین و چنان می‏‏‌‏‏کنیم.‏

‏چند روز گذشت. بعد از شش یا هفت روز، که خیلی از نزدیکان بیت امام هم بارها ‏‎ ‎‏را بسته بودند تا حرکت کنند، خبر داده شد که نماینده‏‏‌‏‏ای از سوی حسن‏‏‌‏‏البکر خدمت ‏‎ ‎‏امام شرفیاب می‏‏‌‏‏شود. این نماینده علی‏‏‌‏‏رضا نام داشت و مسؤول جامعه ایرانیان و ‏‎ ‎‏مسؤول تمام ایرانیان مقیم عراق بود. با مجموعه‏‏‌‏‏ای از مسؤولان کربلا و نجف آمده بود ‏‎ ‎‏و به واسطه مرحوم حاج نصرالله خلخالی خدمت امام پیام فرستاده بود که امام وقتی را ‏‎ ‎‏تعیین بفرمایند تا آن‌ها خدمتشان برسند. امام فرموده بودند حق ندارند بیایند. آقای ‏‎ ‎‏خلخالی گفته بود آقا نماینده البکر ـ رئیس جمهور ـ است شاید گشایشی باشد برای ‏‎ ‎‏این بیچاره‏‏‌‏‏ها و اخراجی‏‏‌‏‏ها، شاید پاسخی نسبت به تلگراف باشد. ولی امام خیلی استوار ‏‎ ‎‏گفته بودند خیر، حق ندارند بیایند.‏

‏این جواب امام به آن‌ها گفته شده بود اما آن‌ها باز خواهش و التماس کردند. آن ‏‎ ‎‏زمان فرماندار نجف سیدعبدالرضا خبوبی بود که زبان خیلی چرب و نرمی داشت و ‏‎ ‎‏از آن بچه نجفی‏‏‌‏‏های تُخس بود. او با زبان و پیام خود تلاش زیادی کرد. آن روز تا ‏‎ ‎‏نزدیک ظهر دو ـ سه بار تبادل پیام شد. آن‌ها اصرار و التماس می‏‏‌‏‏کردند، در مقابل، امام ‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏گفتند نه خیر حق ندارند. سرانجام امام به یک شرط قبول کردند و گفتند که ‏‎ ‎‏بسیار خوب، بیایند ولی حق صحبت کردن ندارند. آن‌ها هم قبول کردند و گفتند حالا ‏


‏حضورشان شرفیاب شویم بالاخره از این ستون به آن ستون فرج است. این‏‏‌‏‏ها از طرف ‏‎ ‎‏اندرون وارد اتاق شدند. امام پایین مشغول وضو گرفتن بودند. خبر دادند که آقا این‏‏‌‏‏ها ‏‎ ‎‏آمدند. امام نماز را یکی دو ساعتی عقب انداختند و رفتند بالا نشستند. با یک حالت ‏‎ ‎‏خشم و هیبت خاص سرشان را پایین انداختند و خوشامد گفتند.‏

‏بعد از سکوت طولانی، عبدالرضا خبوبی، که سخنگوی آن هیأت و فرماندار ‏‎ ‎‏نجف هم بود سرش را بلند کرد و گفت: آقا، ایشان علی‏‏‌‏‏رضا مسؤول بازگرداندن ‏‎ ‎‏ایرانیان از عراق است و از طرف ریاست جمهوری ـ حسن‏‏‌‏‏البکر ـ آمده است که هم ‏‎ ‎‏عرض سلام خدمت شما داشته باشد و هم پیرو آن تلگرافی که شما ارسال کرده بودید ‏‎ ‎‏هر دستوری دارید بفرمایید تا اجرا شود.‏

‏امام سرشان را بلند کردند و فرمودند: من این‏‏‌‏‏جا آدمی را نمی‏‏‌‏‏بینم که با او صحبت ‏‎ ‎‏کنم. عده‏‏‌‏‏ای از علمای عرب و عده‏‏‌‏‏ای افراد متفرقه هم بودند. حاج نصرالله خلخالی و ‏‎ ‎‏حاج آقا مصطفی هم آنجا بودند. این‏‏‌‏‏ها شروع کردند به میانجی‏‏‌‏‏گری که آقا الآن ‏‎ ‎‏موقع خاصی است، اگر قبلاً شبیب المالکی استاندار کربلا آمده بود کاری از دستش ‏‎ ‎‏برنمی‏‏‌‏‏آمد الآن ایشان واسطه و رسول رئیس جمهور عراق است و هرچه بفرمایید ‏‎ ‎‏مستقیماً به رئیس جمهور منتقل می‏‏‌‏‏کند و تأثیرگذار است.‏

‏فراموش نمی‏‏‌‏‏کنم که در آن جلسه حاج محمدحسن جواهری که انسان معنوی و ‏‎ ‎‏خوش‌قلبی بود خطاب به امام گفت: سیدی بحق جدتک الزهرا تکلّم. امام را به جده‏‏‌‏‏اش ‏‎ ‎‏حضرت زهرا(س) قسم داد که سخن بگوید. امام ناگهان نگاه تند و خشنی به آن آقا ‏‎ ‎‏کردند که یعنی شما ساکت باش‏‎[1]‎‏. خلاصه، حدود بیست دقیقه یا نیم ساعت با امام ‏‎ ‎‏صحبت شد تا آماده شوند و خواسته‏‏‌‏‏شان را مطرح نمایند. سرانجام امام قبول کردند. ‏‎ ‎‏یکی از صحبت‏‏‌‏‏هایی که آن هیأت داشتند این بود که به امام گفتند اگر شما بستگانی ‏‎ ‎‏دارید لیست آن‌ها را بدهید ما آن‌ها را استثناء کنیم و خدمت شما هم باشیم. امام ‏‎ ‎‏فرمودند: حرف و خواسته من این است که بایستی اخراج به طور کامل متوقف شود، ‏


‏من خانواده و وابسته خاصی ندارم و ایرانی‏‏‌‏‏های مقیم عراق همه وابسته من هستند و ‏‎ ‎‏باید حکم اخراج همه این‏‏‌‏‏ها لغو شود. آن‌ها گفتند: چَشم.‏

‏مجلس تمام شد و آن‌ها حرکت کردند تا این پیام را به بغداد ببرند. امام این شرط را ‏‎ ‎‏گذاشتند که این موضوع باید فوری پاسخ داده شود و پشت گوش انداخته نشود.‏

‏ در آن جلسه به آن تلگراف بیست صفحه‏‏‌‏‏ای امام اشاره نشد؟‏

‏ اصلاً آن‌ها برای پاسخ به تلگراف آمده بودند. امام فرمودند به اطرافیان و نزدیکان ‏‎ ‎‏بگویید تا 24 ساعت آینده هیچ کس به سمت ایران حرکت نکند تا جواب بیاید.‏

‏همان روز، نیم ساعت گذشته از ظهر، یکی از بزرگان و متشخصین ایرانی که به ‏‎ ‎‏آیت‏‏‌‏‏الله حکیم منتسب بود قصد داشت به سمت ایران حرکت کند. دمِ ماشین او رفتند و ‏‎ ‎‏به ایشان گفتند که احتمال بشارتی هست، تا فردا صبر کن. اما آن آقا با توجه به شناختی که نسبت به بعثی‏‏‌‏‏ها و عرب‏‏‌‏‏ها و بی‏‏‌‏‏وفایی عرب‏‏‌‏‏ها داشت گفت نه، امیدی نیست، من دارم می‏‏‌‏‏روم.‏

‏همان شب در رادیو ابلاغ توقف اخراج از سوی رئیس جمهور عراق صادر شد. این ‏‎ ‎‏در حالی بود که بیش از 90% ایرانی‏‏‌‏‏ها در سراسر عراق بارشان را بسته بودند و اگر به ‏‎ ‎‏لب مرز نرفته بودند به این دلیل بود که وسیله پیدا نکرده بودند چون آن روزها ‏‎ ‎‏پیدا کردن کامیون برای حمل اثاث به مرز سخت شده بود. با شنیدن آن پیام مردم کم‏‏‌‏‏کم ‏‎ ‎‏بارها را باز کردند. عراقی‏‏‌‏‏ها هر دوـ سه ـ چهار ماه یک بار حضرت امام و مراجع دیگر ‏‎ ‎‏را با این گونه برنامه‏‏‌‏‏ها اذیت می‏‏‌‏‏کردند و رنج می‏‏‌‏‏دادند.‏

‏ این جریان اخراج شامل امام هم می‏‏‌‏‏شد؟ یعنی اگر امام این پیام را به مقامات ‏‎ ‎‏نمی‏‏‌‏‏فرستادند و جوابی هم از طرف آن‌ها نمی‏‏‌‏‏آمد خود امام هم جزو اخراجی‏‏‌‏‏ها قرار ‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏گرفتند؟‏

‏ خود امام پیشگام بودند و اگر می‏‏‌‏‏گفتند ایرانی‏‏‌‏‏ها حرکت کرده‏‏‌‏‏اند امام گذرنامه‏‏‌‏‏اش ‏‎ ‎‏را جلوی این‏‏‌‏‏ها می‏‏‌‏‏انداختند و می‏‏‌‏‏گفتند اول مهر خروج من را بزنید. البته عراقی‏‏‌‏‏ها ‏‎ ‎‏نه فقط به امام بلکه به سایر مراجع هم اصرار می‏‏‌‏‏کردند که اسامی بستگانشان را بدهند ‏‎ ‎‏تا جزو اخراجی‏‏‌‏‏ها نباشند. متأسفانه برخی آقایان، حدود پنجاه نفری اسامی وابستگانشان ‏


‏را دادند ولی هر وقت به امام می‏‏‌‏‏گفتند که اسامی بستگان را بدهد ایشان گذرنامه را ‏‎ ‎‏جلوی آن‌ها می‏‏‌‏‏انداختند و می‏‏‌‏‏فرمودند اول مُهر خروج من را بزنید، بستگان من همه ‏‎ ‎‏ایرانیان مقیم عراق هستند. عراقی‏‏‌‏‏ها سعی داشتند همه را اخراج کنند و پانزده ـ شانزده ‏‎ ‎‏نفر از بستگان آقایان بمانند تا مرحله‏‏‌‏‏ای که پاک‏‏‌‏‏سازی نهایی انجام شود. انجام این کار ‏‎ ‎‏به مصلحت آن‌ها نبود.‏

  • . ایشان بعدها به قم آمد و مورد عنایت و تفقد امام قرار گرفت. بیت جواهری ها اصالت ایرانی دارند (راوی).